در آستان غروب
هزار تیر نگاه و هزار شبنم اشک
هزار قلب به خون نشسته میبینم
در این کشاکش دهر
هزار گریه و سوز شبانه میبینم
نه ماهتاب و نه ماه
هزار شاعر بی نثر و نظم میبینم
نه عیش هست و نه نوش
هزار عقرب و نیش کشنده میبینم